نشریه آمریکایی فارنافرز شماره آینده خود را به مسئله «پایان نقش جهانی آمریکا» اختصاص داده و از جمله بر ضرورت پایان دشمنی واشینگتن با ایران و بازگشت به دیپلماسی در قبال تهران تأکید کرده است.
سرویس جهان مشرق - دوماهنامه «فارنافرز» از شناختهشدهترین و مؤثرترین نشریههای آمریکایی در حوزه سیاست خارجی، در شماره جدید خود به سراغ موضوع «ضرورت کاهش حضور بینالمللی آمریکا» رفته است. عنوان روی جلد شماره مارس-آوریل ۲۰۲۰ این مجله «آمریکا، به خانه برگرد؟ [۱] » است و بخش عمدهای از گزارشهای اصلی این شماره به موضوع نقش آمریکا در خارج از مرزهایش و ضرورت توقف یا دستکم کاهش دخالتهای واشینگتن در مناطق و کشورهای دیگر به بهانههایی مانند مبارزه با تروریسم پرداختهاند [۲] .
«آمریکا، به خانه برگرد؟»؛ جلد شماره آینده دوماهنامه فارنافرز (+)
آمریکا، به خانه برگرد؟
در بخشی از معرفینامه مجله فارنافرز درباره این شمارهاش میخوانیم:
ثروت و قدرت منجر به بلندپروازی میشوند؛ هم در کشورها و هم در افراد. کشورهای در حال پیشرفت آرزوهای بزرگ میکنند، جسارت به خرج میدهند و شکست را صرفاً مانعی میبینند که باید از آن عبور کرد. عکس همین روند هم صدق میکند: کشورهای رو به افول از بلندپروازیهای خود عقبنشینی میکنند، جرأت جسارت به خود نمیدهند و شکست را سرنوشتی میبینند که باید از آن گریزان بود. آمریکا هم که این روزها حال و روز خوشی ندارد، دارد نقش بینالمللیای را زیر سؤال میبرد که زمانی آن را در آغوش کشیده بود. امپراتوریای که واشینگتن در دوران وفور نعمت به شکلی ناخودآگاه به دست آورد، اکنون به نظر میرسد هزینههایش بیشتر از ارزشش شدهاند، و بسیاری [از سیاستمداران یا تحلیلگران آمریکایی] میخواهند این بار سنگین را زمین بگذارند.
فارنافرز پس از معرفی موضوع گزارشهای اصلی این شماره، توضیح میدهد:
درخواستهای مشابه برای عقبنشینی [از نقش جهانی آمریکا] نیم قرن پیش هم به گوش میرسید، زمانی که جایگاه جهانی آمریکا به یک قعر دیگر رسیده بود؛ قدرت نسبیاش رو به کاهش و انزواگراییاش رو به افزایش بود، در یک جنگ شکست خورده بود، و رئیسجمهوری داشت که غرق در رسوایی و تحت محاصره [سیاسی] بود. اما تنها چند سال بعد از آن دوره، پس از روی آوردن به استراتژیها و دیپلماسی خلاقانه، آمریکا خودش را از ویتنام بیرون کشید، توازن قدرت در جهان را بازسازی کرد، موقعیت خود در آسیا را احیا نمود، و به نیروی مسلط در خاورمیانه تبدیل شد. به علاوه، اگرچه مدتی طول کشید، اما اقتصاد آمریکا هم در نهایت مقابل چالش افزایش رقابت بینالمللی ایستادگی کرد و قویتر از گذشته در این رقابت شرکت کرد. آیا اینگونه معجزهها ممکن است دوباره تکرار شوند، یا اینکه بالأخره زمان آن رسیده که آمریکا به خانه برگردد؟
گزارش ویژه شماره جدید نشریه فارنافرز تحت عنوان «قیمت قیمومیت [۳] : چرا آمریکا نباید بر دنیا تسلط داشته باشد [۴] » به قلم «استیون ورتیم [۵] » تاریخدان و کارشناس سیاست خارجی آمریکا، بنیانگذار و معاون مدیر تحقیقات و سیاست «مؤسسه حکومت مسئولیتپذیرانه کوئینسی» و عضو محقق «مؤسسه مطالعات جنگ و صلح سالتزمن» وابسته به دانشگاه کلمبیا، منتشر شده است. آنچه در ادامه میخوانید، مهمترین نکات گزارش ویژه شماره آینده دوماهنامه فارنافرز است.
طرح روی جلد شماره آینده نشریه فارنافرز با مفهوم تصمیم آمریکا به کنار گذاشتن آرمان قیمومیت جهان (+)
لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع نخبگان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از رویکردها و دیدگاههای نشریات غربی این گزارش را منتشر میکند و دیدگاهها، ادعاها و القائات این گزارش لزوماً مورد تأیید مشرق نیست.
افشای پوچ بودن ارزشهای آمریکایی پس از جنگ سرد
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ورشکستگی کمونیسمِ بینالمللی را به نمایش گذاشت. اما با گذشت زمان، وجود نداشتن یک دشمن جنگ سردی، ورشکستگی بلندپروازیهای جهانی واشینگتن را نیز افشا کرد. آمریکا که از چالشهای مهم پیش رویش رها شده بود، فرصتی بیسابقه برای شکل دادن به سیاستهای بینالمللی مطابق با خواستههایش به دست آورده بود. میتوانست تصمیم بگیرد با دنیا زندگی مسالمتآمیز داشته باشد، نیروهای مسلح خود را عقب بکشد و تنها برای تأمین اهداف حیاتی از آنها استفاده کند. میتوانست به ایجاد دنیایی غرق در صلح کمک کند و قوانین و نهادهایی را تقویت نماید که با جنگ میجنگند و بیشتر کشورهای دیگر دنیا از [وجود] آنها استقبال میکنند. آمریکا میتوانست بر اساس این بنیان مبتنی بر امنیت و حسن نیت، رهبری خود را برای مقابله با چالشهایی به کار بگیرد که پیشاپیش مشهود بودند، از جمله تغییرات اقلیمی و تمرکز ثروت در دستانِ [انسانهای] محدودیتگریز.
«تنها کمونیستِ خوب، کمونیستِ مُرده است»؛ استقبال مردم شهر «دیموین» مرکز ایالت «آیووا»ی آمریکا در تاریخ ۲۳ سپتامبر ۱۹۵۹ از «نیکیتا خروشچف» رهبر وقت شوروی و دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست در این کشور (+)
در عوض، واشینگتن عکس تمام اینها عمل کرد. استراتژی کلانی را اتخاذ کرد که اولویت اصلی را به استفاده از تهدیدات و روشهای نظامی میداد و گونهای از [نظم و] یکپارچگی جهانی را به وجود میآورد که منافع کوتاهمدت یک اقلیت را تأمین و منافع بلندمدت یک اکثریت را تهدید میکرد. این اولویتها، در خوشبینانهترین حالت، اشتباه بودند؛ و در بدبینانهترین حالت، آمریکا را به یک بازیگر مخرب در دنیا تبدیل کردند. واشینگتن به جای تأمین و پرورش صلح، به دنبال سلطه مسلحانه رفت و جنگهای بیهودهای را سال ۲۰۰۱ در افغانستان، سال ۲۰۰۳ در عراق، و سال ۲۰۱۱ در لیبی به راه انداخت. دشمنانی که این اقدامات به وجود آوردند بیشتر از دشمنانی بودند که این اقدامات آنها را شکست دادند؛ صدها هزار غیرنظامی را کشتند و باری سنگین روی دوش نسلی از نیروهای نظامی آمریکا گذاشتند. به قوانین و مؤسساتی که جهان و آمریکا را تثبیت میکند آسیب رساندند؛ و امنیت مردم آمریکا را کاهش دادند.
استراتژی کلان آمریکا؛ مضر برای جهان، مفید برای هیچکس
آمریکا نه تنها تهدیدهای نظامی را بزرگنمایی کرد و سپس منابع هنگفتی را به پای مقابله با این تهدیدات ریخت، بلکه در این حین، کمکی هم به تأمین منافع مشترک جهانی نکرد. این کشور از سال ۱۹۹۰ به این سو، بهرغم میزبانی از تنها ۴ درصد از جمعیت دنیا، حدود ۲۰ درصد از کل دیاکسید کربن جهان (اصلیترین عامل ایجاد تغییرات اقلیمی) را تولید کرده است. اگرچه چین در حال حاضر بزرگترین تولیدکننده دیاکسید کربن در دنیاست، اما سرانه تولید [این گاز گلخانهای در] آمریکا بیش از دو برابرِ چین است. رهبران آمریکا یکی پس از دیگری یا مسئله تغییرات اقلیمی را انکار کردهاند و یا از برداشتن گامهای کافی برای حل آن خودداری نمودهاند، در حالی که اگر این مسئله حل نشود، خسارتهایش ممکن است جبرانناپذیر باشند و آتشسوزی، خشکسالی و سیل ممکن است افزایش یابد.
ترامپ که اعتقادی به تغییرات اقلیمی زمین ندارد، مقامات کالیفرنیا را به خاطر آتشسوزی بیسابقه در این ایالت به باد انتقاد و تهدید میگیرد [دانلود]
مسئله اینجاست که پیشرفتهای اقتصادیای که به علاوه، تغییرات اقلیمی دامن زدهاند [و به ضرر تمام مردم جهان تمام شدهاند] حتی منافع اقتصادی تعداد قابلتوجهی از مردم را هم تأمین نکردهاند. شورشهای پوپولیستی طی سالهای اخیر صرفاً نتیجه قابلپیشبینی همین تحولات بودهاند و مقامات آمریکایی با پیشتازی در تدوین نظام اقتصادیای که اولویت را به سرمایه میدهد، مسئولیت مستقیمی در شکلگیری این تحولات داشتهاند. دونالد ترامپ، رئیسجمهور کنونی آمریکا، اغلب خود را به گونهای توصیف میکند که گویی عملکردش با الگوی سنتی سیاست خارجی آمریکا طی سالهای گذشته تفاوت داشته است. این در حالی است که در واقع، ترامپ نه تنها همان دستورکار پساجنگ سردی آمریکا را سرلوحه قرار داده، بلکه اقدامات واشینگتن در این جهت را تشدید کرده است: فروگذار نکردن از پرداخت هزینه برای تأمین هژمونی نظامی و فروگذار کردن از پرداخت هزینه برای مقابله با تغییرات اقلیمی زمین یا تأمین رفاه هر فردی که ثروتمند نباشد. دلیل اصلی تمایز ترامپ این است که وی دستورکار آمریکا را تلاش برای بازگرداندن عظمت ملی توصیف میکند، نه رهبری دوراندیشانه بینالمللی. اگر منظور ترامپ همین است، درست میگوید.
حمایت یک پوپولیست از یک پوپولیست؛ تعریف ترامپ از بوریس جانسون، پس از انتخاب وی به عنوان نخستوزیر انگلیس [دانلود]
جایگاه اسامه بنلادن در استراتژی کلان آمریکا
استراتژی پساجنگ سردی واشینگتن شکست خورده است. آمریکا باید تلاش خود برای برتری مسلحانه را به نفع محافظت از کره زمین و ایجاد فرصتهای بیشتر برای افراد بیشتر، کنار بگذارد. این کشور نیاز به یک استراتژی کلان برای [تأمین منافع] اکثریت دارد. هم حامیان و هم منتقدان استراتژی کلان آمریکا پس از جنگ سرد از پروژه «هژمونی لیبرال» نام بردهاند. این در حالی است که اهداف و روشهای آمریکا همیشه بیشتر مبتنی بر هژمونی بودهاند تا لیبرالیسم. سیاستگذاران آمریکایی بهرغم اختلافنظر درباره لزوم و چگونگی ترویج لیبرالیسم، تقریباً سه دهه است که درباره گزارهای اتفاقنظر دارند که برنامهریزان پنتاگون سال ۱۹۹۲ ارائه دادند: آمریکا باید برتری نظامیای داشته باشد که آنقدر سهمگین باشد که هم متحدین و هم رقبایش را از به چالش کشیدن سلطه واشینگتن بازدارد. این برتری نظامی به سرعت تبدیل به یک هدف به خودی خود شد. استراتژی برتریجویی آمریکا با تلاش برای دستیابی به «سلطه» به جای صرفاً «دفاع»، آمریکا را وارد یک سقوط مارپیچوار کرد: اقدامات آمریکا باعث ایجاد دشمنان و بازیگران متخاصمی شدند که به تبع، پیگیری استراتژی برتریجویی را خطرناکتر کردند.
«چه بلایی بر سر قرن آمریکایی آمد؟» عنوان اصلی و تصویر روی جلد یکی از شمارههای قبلی مجله فارنافرز با موضوع افول هژمونی آمریکا
در بخش اعظم دهه ۱۹۹۰، هزینههای این استراتژی تا حدودی پنهان باقی ماندند. روسیه زمینگیر بود و چین فقیر؛ بنابراین آمریکا توانست همزمان هزینههای دفاعیاش را پایین بیاورد و در عین حال ناتو را گسترش دهد، در یوگسلاوی سابق مداخله نظامی کند، و برای اولین بار دهها هزار نیرو به خاورمیانه اعزام نماید. با این وجود، در انتهای همین دهه، سلطهگری آمریکا شروع به ایجاد واکنشهای شدید کرد. اسامه بنلادن و گروه تروریستی القاعده، سال ۱۹۹۶ علیه آمریکا اعلام جنگ کردند و حضور ارتش آمریکا در عربستان را بزرگترین دلیل دشمنی خود با واشینگتن توصیف نمودند. دو سال بعد، القاعده در سفارتخانههای آمریکا در کنیا و تانزانیا بمبگذاری کرد و ۲۲۴ نفر را کشت. سیاستگذاران آمریکا، به نوبه خود، پیشاپیش داشتند در مورد تهدید «دولتهای یاغی» اما ضعیف بزرگنمایی میکردند و خود را برای مداخلههای نظامی بلندپروازانه برای ترویج دموکراسی و حقوق بشر آماده مینمودند. همین نوع آسیبشناسی بود که واکنش بیش از حد نظامیگرانه واشینگتن علیه حملات ۱۱ سپتامبر را شکل داد؛ آمریکا وارد جنگهایی پیدرپی شد در حالی که تواناییها و منافعش در این جنگها از تواناییها و منافع بازیگران محلی کمتر بود. نتیجه، شکلگیری جنگهای بیپایان بود.
هزینههای برتریجویی: نابودی اقتصادی و سیاسی آمریکا
اکنون در حالی که آمریکا تلاش میکند خود را از [باتلاق] خاورمیانه رها کند، چین تبدیل به یک قدرت در حال رشد اقتصادی و سیاسی، و روسیه تبدیل به یک خرابکار شده است. این سرنوشت، دقیقاً همان سرنوشتی است که استراتژی برتریجویی قرار بود از تحقق آن جلوگیری کند. مسئله اینجاست که ظهور یک رقیب جدی لزوماً تهدید جدیای برای آمریکایی به شمار نمیرود که بازدارندگی هستهایش از آن در مقابل حمله [نظامی] محافظت میکند، اما با چنگ و دندان حفظ کردنِ رؤیای دستیابی به یک برتریِ بیپایان، تضمینکننده معضل است و موجب ضرورت پیدا کردن مهار رقبا و در مقابل، تشویق [دشمنان به ایجاد] ناامنی و تهاجم میشود. استراتژی برتریجویی نه تنها در تأمین امنیت [برای آمریکا] ناکام مانده، بلکه به محیطزیست آسیب رسانده، منافع اقتصادی اکثریت آمریکاییها را زیرپا گذاشته، و دموکراسی را [در سراسر جهان] مختل کرده است. ارتش آمریکا بیش از هر نهاد دیگری روی کره زمین نفت مصرف میکند، و سال ۲۰۱۷ بیشتر از مجموع تمام کشورهای صنعتی گاز گلخانهای تولید کرد.
پرواز جنگندههای آمریکایی بر فراز چاههای نفت کویت در جریان جنگ اول خلیج فارس در سال ۱۹۹۱؛ ارتش آمریکا بزرگترین نهاد مصرفکننده نفت در تمام جهان است (+)
این استراتژی هیچ سود خالص اقتصادیای هم نداشته است. اتفاقاً تلاش آمریکا برای دستیابی به برتری مطلق در جهان، از طریق تداوم دشمنیِ غیرضروری علیه کشورهایی مانند ایران، اِعمال تحریم علیه این کشورها و مجبور کردن کشورهای ثالثی که از دلار استفاده میکنند به تبعیت از تحریمها جایگاه مالی خود واشینگتن را هم متزلزل کرده است. این اقدامات آمریکا کشورهای اروپایی را به فکر پیدا کردن جایگزین برای دلار انداختهاند و سهم دلار در ذخایر ارزی جهان را کاهش دادهاند. آمریکا هر سال صدها میلیارد دلار صرف ارتشی میکند که هزینههایش از مجموع هفت ارتش بزرگ بعد از آن در جهان بیشتر است [بودجه نظامی آمریکا بزرگترین بودجه نظامی جهان و بیش از بودجه نظامی هفت کشور بعد، یعنی جایگاههای دوم تا هشتم، است]. ۶/۴ تریلیون دلاری که تخمین زده میشود تا کنون خرج «مبارزه با تروریسم» شده باشد، میتوانست صرف بازسازی مناطقی در سراسر آمریکا شود که از بحران مالی و به تبع آن، رکود اقتصادی ویران شده بودند.
استراتژی برتریجویی نظام سیاسی آمریکا را هم تخریب کرده و در نتیجه، قدرت برخاسته از این استراتژی را به دست رهبران مسئولیتناپذیر سپرده است. در طول جنگ سرد، نیاز به مقابله با یک دشمن تهدیدگر گاهاً منجر به ایجاد اتحاد میان جناحهای متفرق سیاسی و گروههای متشتت اجتماعی در آمریکا میشد. این در حالی است که تلاش پساجنگ سردی برای دستیابی به برتری مطلق، تضاد فاحشی با دوران جنگ سرد دارد. آمریکا اکنون صاحب یک فهرست [بلندبالا و] متغیر از دشمنان خارجی است که مقامات و رسانههای جمعی آمریکایی، مردم این کشور را به ترس و دشمنی با آنها تشویق کردهاند. بنابراین تعجبی ندارد که در دهه دوم «مبارزه با تروریسم» یک عوامفریب [به نام دونالد ترامپ] توانست بیگانههراسی را تبدیل به نردبانی کند که او را به سِمت ریاستجمهوری در آمریکا رساند و این کشور را بیش از پیش به تفرقه دچار کرد. آمریکاییها و رهبران آنها باید همین الآن برای پایان دادن به سقوط مارپیچی استراتژی برتریجویی وارد عمل شوند، اما صرفاً اضافه کردن بخشهای محیطزیستی و سوسیالدموکراتیک به این استراتژی کافی نیست.
کارشناسان معتقدند یکی از دلایل پیروزی ترامپ در انتخابات، پرداختن او به مسئله فقر در آمریکا بود؛ معضلی که به نظر نمیرسد حل شده باشد
پایان جنگهای بیپایان و عدم آغاز جنگهای جدید
آمریکا در جستوجوی برتری مطلق، به طور رسمی خود را موظف به دفاع از تقریباً یکسوم از کشورهای جهان (و به طور غیررسمی، دهها کشور دیگر) و اداره مجمع الجزایری متشکل از بیش از ۸۰۰ پایگاه خارجی کرده است. بنابراین واشینگتن باید سیاست خارجی خود را «نظامیزدایی» کند. اولین گام اساسی در این راه، پایان دادن به دوران جنگهای پرهزینه با نتایج معکوس است که پس از حملات ۱۱ سپتامبر آغاز شد. آمریکا باید طی ۱۲ تا ۱۸ ماه نیروهای هوایی و زمینی خود را از افغانستان خارج کند و در پیش از آن از عراق و سوریه عقبنشینی نماید. این نیروها هم به جای اینکه به نقاط دیگر در منطقه [خاورمیانه] اعزام شوند، باید به خانه بازگردند. واشینگتن البته باید تلاش کند تا بهترین راهحلهای احتمالی را برای جنگ در این کشورها پیاده نماید، اما حتی در صورت دست پیدا نکردن به توافقهای قابلاعتماد برای پایان دادن به این جنگها هم باید از این مناطق درگیری خارج شود. آمریکا اهرمهای کافی برای «تحمیل» اهدافی [به کشورهای منطقه از طریق غیرنظامی] را ندارد که طی دو دهه «جنگ» به آنها دست پیدا نکرده است. اگرچه عقبنشینی آمریکا ممکن است در کوتاهمدت متحدین و شرکای واشینگتن را تضعیف کند، اما خاورمیانه باید با گذر زمان، خودش به توازن لازم برای صلح و ثبات برسد.
حوادث ۱۱ سپتامبر نقطه عطفی در سیاست خارجی آمریکا و نقطه آغاز افول هژمونی این کشور بود (+)
در همینباره بخوانید:
هیچ منطق استراتژیکی وجود ندارد که تداوم سیاست «مبارزه با تروریسم» را توجیه کند؛ سیاستی که از طریق ایجاد دشمنان جدید، خودش را «دائمیسازی» [و پایانناپذیر] میکند. به همین دلیل هم هست که بهترین راهحل، پایان دادن فوری و کامل سیاست «مبارزه با تروریسم» است. در صورت بروز حملات [نظامی توسط بازیگران متخاصم در ابعاد] قابلتوجه، آمریکا باید به شکل نظامی واکنش نشان بدهد، اما با وضع محدودیتهای واضح درباره اینکه علیه چه کسی، کجا و تا چه مدت میتواند [یا میخواهد] بجنگد. بر همین اساس، رئیسجمهور بعدی آمریکا باید عملیاتهای بهاصطلاح «قتل هدفمند» را کاهش دهد. «حملات انحصاری» که در آنها از پهپاد برای هدف قرار دادن اشخاص ناشناس استفاده میشود، باید فوراً متوقف شوند، چراکه این عملیاتها به اهداف بیارزش [از نظر استراتژیک] حمله میکنند، غیرنظامیان بیگناه را میکشند [۷] ، و با واکنش [از سوی کشورهای دیگر یا دشمنان آمریکا] مواجه میشوند.
موارد باقیمانده استفاده از حملات پهپادی نیز باید تابع تعریف غیرمبهمی از «تهدید قریبالوقوع» باشد، نه تعریف انعطافپذیری که توسط اوباما ارائه و توسط ترامپ تعمیم داده باشد [دونالد ترامپ برای ترور شهید سلیمانی از همین بهانه «تهدید قریبالوقوع» استفاده کرد - ]. کنگره به نوبه خود باید لایحه «مجوز استفاده از نیروی نظامی» سال ۲۰۰۱ را که پس از ۱۱ سپتامبر به تصویب رسید، با نسخهای بسیار محدودتر جایگزین کند که به رئیسجمهور اجازه دهد تا از نیروی نظامی صرفاً علیه سازمانهای خاص، در کشورهای خاص و برای یک دوره زمانی خاص استفاده کند، و تمامی عملیاتهای قتل علیه اهداف دیگر را ممنوع نماید. کنگره همچنین برای جلوگیری از اقدام رئیسجمهور به انجام عملیاتهای غیرقانونی، باید به دادگاههای فدرال این اختیار را بدهد تا به پروندههای شکایت [از دولت آمریکا] به نیابت از قربانیان پس از انجام این عملیاتها رسیدگی کنند.
عملیات تروریستی آمریکا در فرودگاه بغداد و به شهادت رساندن سپهبد سلیمانی، یکی از موارد سوءاستفاده رئیسجمهور آمریکا از اختیارات بیش از حد تحت لایحه «مجوز استفاده از نیروی نظامی» بود (+)
در همینباره بخوانید:
آمریکا باید «عطش انتقامجویی» از ایران را پایان دهد
آمریکا باید علاوه بر لغو سیاست «مبارزه با تروریسم» دشمنی با کشورهایی را پایان بدهد که ضرورتی ندارد دشمن قسمخورده واشینگتن باشند؛ به ویژه کشورهای ضعیفی که به جز موضع خصمانه واشینگتن علیه آنها، هیچی دلیل [و انگیزه] دیگری برای تهدید آمریکا ندارند. برای مثال، کره شمالی را در نظر بگیرید. واشینگتن باید این توهم را کنار بگذارد که رژیم کیم جونگاون در نتیجه فشارهای خارجی تن به خلعسلاح کامل هستهای خواهد داد. در عوض، آمریکا باید به دنبال عادیسازی روابط با کره شمالی و ایجاد آرامش در شبهجزیره کره باشد. تحقق این هدف نیازمند روندی گامبهگام است که در آن آمریکا با همکاری شرکایش، تحریمها علیه کره شمالی را برمیدارد و به این کشور پیشنهاد اعطای کمک در جهت توسعه میدهد و در ازای آن، کره شمالی باید تمهیدات کنترل تسلیحاتی را بپذیرد؛ از جمله با محدود کردن زرادخانه هستهای، توقف آزمایشهای موشکی و سایر اقدامات خصمانه، و صدور مجوز برای بازرسی سازمان ملل [از تأسیسات هستهای و نظامی این کشور].
دیدار دونالد ترامپ (راست) با کیم جونگاون، رهبر کره شمالی؛ واشینگتن باید توهم خلع سلاح هستهای پیونگیانگ تحت فشار خارجی را از سر بیرون کند
ایران نیز یکی دیگر از دشمنانی است که ارزش «از دست دادن را دارد. آمریکا باید با برداشتن تحریمها علیه جمهوری اسلامی و بازگشت به «برنامه جامع اقدام مشترک» (توافقنامه هستهای که واشینگتن و سایر قدرتهای بزرگ بر سر آن با تهران مذاکره کردند [و به توافق رسیدند]) رقابت با ایران بر سر دشمنی را پایان دهد. این توافق اثبات کرد که نه تنها اتخاذ رویکرد دیپلماسی در مقابل ایران ممکن است [و جواب میدهد]، بلکه دیپلماسی مؤثرترین روش برای رفع تنشهای دوجانبه است. این «عطش انتقامجویی» که به نظر میرسد در حال حاضر نیروی محرکه سیاستهای آمریکا در قبال ایران در دولت ترامپ است، منفعت واقعیای برای آمریکا ندارد. واقعیت این است که وقتی روش دیپلماسی در قبال ایران نتیجهبخش بوده است، دیگر هیچیک از منافع آمریکا (حتی جلوگیری از ساخت سلاح هستهای توسط تهران) جنگ با ایران را توجیه نمیکند.
در همینباره بخوانید:
›
سیاست واشینگتن در سایر نقاط منطقه [خاورمیانه] نیز باید تابع این اصل باشد: «نه دوستان دائمی، نه دشمنان دائمی». آمریکا باید سطح روابط خود با شرکایی مانند عربستان را کاهش دهد و بهوضوح به آنها بفهماند که خودشان باید مسئولیت دفاع از خود را به عهده بگیرند. واشینگتن باید تقریباً تمام پایگاههای نظامی خود در منطقه را تعطیل کند. باقی گذاشتن یک یا دو پایگاه برای نیروهای هوایی و دریایی، مثلاً در بحرین و قطر، آنچه را که آمریکا لازم دارد در اختیار این کشور میگذارد: امکان تضمین دسترسی به آبهای بینالمللی در صورت بروز یک تهدید جدی که بازیگران منطقهای نمیتوانند خودشان آن را برطرف کنند. به طور کلیتر، آمریکا باید از ایفای نقش جانبدارانه در اختلافاتی مانند جنگ داخلی یمن و مناقشه اسرائیل با فلسطین دست بردارد؛ اگر آمریکا میخواهد به حل این اختلافات کمک کند، روش مناسبتر، اتکا به دیپلماسی بدون جانبداری از یکی از طرفین است.
لحظهای که پدر یمنی فرزندش «یوسف» را در میان اجساد قربانیان بمباران یک اتوبوس مدرسه توسط سعودیها؛ یکی از جنایاتی که حمایتهای آمریکا عامل آن بوده است (حاوی تصاویر دلخراش) [دانلود]
با چین چه باید کرد؟
طی سه سال گذشته [دوران ریاستجمهوری ترامپ]، دولت ترامپ و دستهای از تحلیلگران نظامی، راهبرد «رقابت میان قدرتهای بزرگ» را پیشنهاد کردهاند که عموماً منجر به تشدید رقابت ژئوپلتیک به نفع حداکثرسازی قدرت نظامی واشینگتن میشود. آنچه که لازم است انجام شود، دقیقاً عکس این است. رقابت میان قدرتهای بزرگ، امری اجتنابناپذیر است، اما باید نتیجه جانبی منافع اساسی [و مشترک] باشد؛ وگرنه این رقابت به خودی خود [و صرفاً با هدف رقابت] امر مطلوبی نیست. آمریکا همزمان با تلاش در جهت جلب همکاری چین و روسیه در زمینه مقابله با تغییرات اقلیمی و مدیریت امور مالی در جهان، باید از رقابتهای پرهزینه نظامی و جنگهای ویرانگر در مقیاس بزرگ اجتناب کند. بنابراین واشینگتن باید حضور نظامی پیشتاخته خود [در فاصله هزاران کیلومتری از مرزهایش] با اعزام نیرو به آسیا و اروپا را به طور قابلتوجهی کاهش دهد، بدون آنکه توانایی خود برای مداخله در صورت وجود تهدیدی واقعی مبنی بر تبدیل هر یک از این قدرتها به یک هژمون متخاصم در منطقه، را از دست بدهد.
نشست دونالد ترامپ (چپ) با شیجینپینگ، رئیسجمهور چین؛ ترامپ روابط واشینگتن با پکن را وارد دورهای بحرانی کرده است (+)
دولت بعدی آمریکا باید واکنشهای افراطی دولتهای قبلی به توسعه نظامی چین را کنار بگذارد. آمریکا باید برای جلوگیری از وقوع یک درگیری جدی در دریای چین جنوبی، جایی که منافع پکن از منافع واشینگتن بیشتر است، پای خود را از اختلافات دریایی [میان کشورهای منطقه] بیرون بکشد و همچنین عملیاتهای «آزادی ناوبری» و تجسس در نزدیکی جزایر مورد مناقشه را متوقف کند. این مسائل ارزش آن را ندارند که آمریکا بخواهد به خاطر آنها دشمنی چین را برانگیزد. این نگرانی که «چین در صورت تداوم روند قدرت گرفتنش ممکن است رفتار خصمانهتری از خود نشان دهد»، نگرانی مشروعی است، اما آمریکا برای عمل در جهت رفع این نگرانی بدون گامی برداشتن در جهت بالا بردن احتمال تحقق آن، باید لایههای دفاعی متحدان خود در آسیا را به طریقی تقویت کند که منجر به تحریک چین نشود.
آمریکا میتواند ظرفیتهای بهاصطلاح «ضددسترسی/منع منطقهای» متحدان خود را، مثلاً با ارائه سامانههای تجسسی و موشکی، تقویت کند. این اقدامات سد محکمی مقابل تهاجم از سوی چین خواهند بود، بدون آنکه اتخاذ موضع تهاجمی [توسط آمریکا] علیه پکن تلقی شوند. واشینگتن سپس میتواند سلاحهای تهاجمی خود را از منطقه خارج کند. تلاش برای مهار پکن یک اشتباه بزرگ و تضمینکننده دشمنی چین و تخصیص منابع این کشور به افزایش [رقابت و] تنشهای نظامی است. آمریکا باید مطلقاً «خطرات واقعی غیرقابلسکونت شدن کره زمین» [در صورت عدم همکاری میان واشینگتن و پکن بر سر مسئله تغییرات اقلیمی] را در اولویت بالاتری نسبت به «چشمانداز احتمالی و قابلمدیریت وجود یک رقیب تهاجمی» قرار دهد.
پرچمهای آمریکا در تجمع معترضان جداییطلب در هنگکنگ (+)
در همینباره بخوانید:
›› گزارش اندیشکده آمریکایی از «راهبرد ضددسترسی» ایران در منطقه
›› «امنیت جمعی» و «بازدارندگی چتری» در ائتلاف تحت رهبری ایران
زمان خداحافظی با «لحظه تکقطبی» است
روابط آمریکا با روسیه نیز نیاز به طراحی مجدد دارند. روسیه با اقتصادی کوچکتر از ایتالیا، رقیب جدیای در رقابت بر سر هژمونی در اروپا نیست و ضرورتی ندارد که یک تهدید امنیتی برای آمریکا به شمار برود. رئیسجمهور بعدی آمریکا باید چرخه اشتباه سیاستگذاری در قبال روسیه را پایان دهد و این کار را از طریق دنبال کردن سیاستی انجام دهد که به دیدگاه تغییرناپذیر روسیه درباره منافع حیاتیاش احترام بگذارد؛ منافعی که عبارتند از حفظ رژیم، اجتناب از شکلگیری دولتهای متخاصم در «همسایگی نزدیک»، و مشارکت در مباحث اصلی امنیتی و دیپلماتیک در اروپا. از آنجا که این اهداف با منافع آمریکا هم مطابقت دارند، واشینگتن باید با پایان دادن به گسترش ناتو و رد درخواست عضویت اوکراین در این ائتلاف، نگرانیهای روسیه را کاهش دهد.
آخرین نگاه مادری که به خاطر فقر فرزندش را در «پنجره نوزاد» بیمارستان «داووس» در سوئیس رها کرده است (جزئیات بیشتر)؛ آمریکا به جای مقابله با «هژمونی روسیه در اروپا» بهتر است به فکر کمک به کشورهای اروپایی باشد (+)
سپس، آمریکا باید با مشورت متحدانش یک روند دهساله عقبنشینی نیروهای آمریکایی مستقر در اروپا را آغاز نماید. اکثر این نیروها باید به آمریکا برگردند، اگرچه برخی از نیروهای هوایی و دریایی آمریکا میتوانند با توافق کشورهای میزبان، در خاک این کشورها باقی بمانند. علاوه بر این، آمریکا باید روسیه و اوکراین را به دستیابی به توافقی تشویق کند که به موجب آن، روسیه دست از حمایت از جداییطلبان در شرق اوکراین بردارد و در عوض، اوکراین و آمریکا هم کریمه را به عنوان بخشی از خاک روسیه به رسمیت بشناسد. چنین راهحلی به آمریکا این امکان را خواهد داد تا بسیاری از تحریمهای خود علیه روسیه را بردارد و زمینه لازم برای برقراری روابط مناسب میان دو کشور را فراهم نماید.
زمان آن فرا رسیده است که از شر «لحظه تکقطبی» [دوران ظهور آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان بعد از جنگ جهانی دوم [۹] ] خلاص شویم. طی سه دهه، آمریکا اقدام به توسعه حضور و تعهدات نظامی خود تا آستانه شکست این سیاست کرده است. مدیریت ضعیف این کشور درباره پدیده جهانیسازی، مردم عادی در آمریکا و اقلیم زمین را در وضعیتی مشابه [و بحرانی] قرار داده است. واشینگتن برای اصلاح این گذشته باید آگاهانه تصمیم به عقبنشینی نظامی [از نقاط مختلف جهان] بگیرد تا بتواند جهانی را بسازد که قابلسکونت، قابلاداره و پررونق باشد. آمریکا باید از قدرت و نفوذ خود برای برطرف کردن چالشهایی استفاده کند که بمب و گلوله قادر به برطرف کردن آنها نیستند. این وظیفهای است که استراتژی کلان در گستردهترین تعریف خود باید آن را انجام بدهد. بلکه بیشتر، وظیفهای است که سیاست به عهده دارد. تدوین یک استراتژی کلان برای اکثریت، آرمانی است که اکثریت باید آن را طلب کنند تا اینکه رهبرانشان برای تأمین منافع مشترک تلاش نمایند.
منبع : مشرق نیوز
خرید کتاب