قلعه حیوانات
خلاصه کتاب قلعه حیوانات
در انگلستان، مزرعه ای به نام مزرعه مانر توسط آقای جونز اداره می شد. آقای جونز حیواناتی چون غاز، اردک، خوک، گوسفند، الاغ، اسب و یک گربه را می پروراند. روزی خوک پیری به نام میجر پیر همه ی حیوانات را دور خود جمع کرد و گفت که خواب دیده است روزی تمام حیوانات انگلستان، بدون وجود آدم ها، صاحب مزارع هستند و تمام ثروت برای آن هاست. او ازینکه دسترنج حیوانات توسط انسان ها ربوده می شد و اینکه بساری از حیوانات سلاخی می شدند بسیار ناراحت بود. او گفت که دیر یا زود این اتفاق می افتد ولی همه باید دست به دست هم دهند. همه ی حیوانات را دوست، و همه انسان ها را دشمند بدانند. او سرودی به نام حیوانات انگلستان را به حیوانات مزرعه آموزش داد که سراسر پر از شور و امید به آینده حیوانات و نابودی انسان بود.
پس از مدتی میجر پیر درگذشت. روزی که آقای جونز مست بود و کارگران غذا دادن به حیوانات را فراموش کرده بودند، حیوانات گرسنه و تشنه در انبار آذوقه را شکستند. وقتی آقای جونز و کارگرانش برای مقابله با حیوانات شلاق برداشتند، حیوانات عصبانی تحمل نکردند و به آن ها حمله ور شدند. از این رو آقای جونز و همسرش و کارگرانش از مزرعه فرار کردند.
حیوانات، خوشحال از آزادی، نام مزرعه مانر را به قلعه حیوانات تغییر دادند. خوک ها که باهوش ترین حیوانات قلعه حیوانات بودند، توانسته بودند در سه ماه خواندن و نوشتن بیاموزند. آن ها اصول و قوانینی تنظیم کردند که حیوان گرایی نامیده می شد. بند های قوانین حیوان گرایی چنین بود:
- هر موجودی که روی دوپا راه برود دشمن است.
- هر موجودی که روی چهار پا راه برود یا بال داشته باشد دوست ماست.
- هیچ حیوانی حق ندارد لباس بپوشد.
- هیچ حیوانی نباید روی تخت خواب بخوابد.
- هیچ حیوانی نباید نوشیدنی الکلی بخورد.
- هیچ حیوانی نباید حیوان دیگری را بکشد.
- تمام حیوانات با همدیگر برابر هستند.
همه ی حیوانات قلعه ی حیوانات موظف بودند قوانین حیوان گرایی را رعایت کنند.
0 تا 100 خلاصه کتاب شازده کوچولو به همراه نقد و پیام های کتاب برای زندگی
حیوانات شروع به کار در مزرعه کردند. خودشان چمن زنی وشن کشی می کردند. یونجه ها و غله را برداشت می کردند. در این بین خوک ها بیشتر فرماندهی می کردند. گربه و اسبی به نام مالی، که شیفته قند ها و روبان هایی بود که انسان ها به او می دادند ، بعضی اوقات از زیر کار درمی رفتند. بیشتر کار ها برای اسبی به نام باکسر بود. او به اندازه ی سه اسب کار می کرد. خوک ها توانسته بودند به حیواناتی که باهوش تر بودند سواد خواندن و نوشتن بیاموزند. برای آموزش حیوان گرایی به حیوانات کم هوش تر هم هفت بند آن را در شعار ” چهار پاخوب، دوپا بد” خلاصه کردند.
پس از مدتی حیوانات قلعه متوجه شدند که شیر گاو ها و سیب های پای درخت عادلانه تقسیم نشده و همه ی آن ها به خوک ها می رسند. خوک ها به حیوانات گفتند از آن جا که آن ها باهوش ترین حیوانات مزرعه هستند باید مراقب سلامتی خود باشند. اگر خوک ها در انجام وظیفه خود شکست بخوردند، جونز و انسان ها به قلعه حیوانات بازمی گردند پس خوک ها چاره ای ندارند جز اینکه سیب و شیر بخورند. تقریبا همه ی حیوانات قانع شدند.
اخبار قلعه ی حیوانات به بقیه حیوانات انگلستان رسیده بود. همه ی حیوانات سرود حیوانات انگلستان را می دانستند. این اخبار و سرود باعث شکل گیری حرکت هایی در حیوانات بقیه مزارع شده بود.
روزی آقای جونز و کارگرانش با سلاح برای پس گرفتن مزرعه بازگشتند. حیوانات که این اتفاق را پیش بینی می کردند برای مقابله آماده بودند. غاز ها و اردک ها با گاز گرفتن انسان ها آن ها را از همه جدا کردند و گاو ها و اسب ها با شاخ و سم به جنگ انسان ها رفتند و آن ها را از مزرعه بیرون کردند.
در آن درگیری یک گوسفند کشته شد. حیوانات قلعه او را دفن کردند و مدال نظامی درجه دو حیوان قهرمان به او تعلق داده شد. به یک خوک و یک اسب هم نشان درجه یک حیوان قهرمان اهدا شد. آن ها نام این نبرد را جنگ گاودانی گذاشتند.
پس از شروع زمستان، مولی از قلعه حیوانات رفت و ترجیح داد که برای انسان ها کار کند. همیشه بین دو تا از خوک ها اختلاف بود. اسنوبال و ناپلئون. برای مثال اسنوبال اصرار داشت که اگر یک سال تلاش کنند می توانند آسیاب بادی درست کنند و آسیاب کمک می کند خیلی از کارها زودتر پیش بروند. آنگاه حیوانات قلعه می توانستند سه روز در هفته را استراحت کنند. اما ناپلئون اعتقاد داشت که ساخت آسیاب وقت گیر است و اگر حیوانات برایش وقت بگذارند ممکن است با کمبود غذا مواجه شوند و بمیرند. هر کدام از آن ها طرفداران خودشان را در قلعه حیوانات داشتند.
روزی که قرار بود طرح آسیاب بادی به رای گذاشته شود ناپلئون که هفت توله سگ، که قبلا برای آموزش دادن از مادرشان گرفته بود، را مامور دنبال کردن اسنوبال کرد. سگ ها به اسنوبال حمله کردند و اسنوبال فرار کرد و دیگر هیچ کس او را ندید. ناپلئون به جلسه رای بازگشت و گفت که جلسات هفتگی قلعه حیوانات دیگر برگزار نخواهد شد و فقط برای خواندن سرود حیوانات انگلستان دور هم جمع خواهند شد و از آن به بعد امور قلعه حیوانات توسط یک گروه خوک با ریاست ناپلئون اداره خواهد شد. طرفداران ناپلئون اسنوبال را جنایتکار می دانستند و فکر می کردند که بقیه حیوانات قلعه نمی توانند تصمیمات درست بگیرند. آن ها معتقد بودند که نظمی که ناپلئون ایجاد کرده مهم است و بدون آن آقای جونز باز خواهد گشت.
پس از سه هفته سگ های ناپلئون به حیوانات قلعه گفتند که آسیاب بادی ساخته خواهد شد و در واقع طرح اولیه آسیاب بادی برای ناپلئون بوده است نه اسنوبال. و مخالفت های ناپلئون با اسنوبال برای این بوده است که قلعه حیوانات از شر موجود خطرناکی مانند اسنوبال نجات پیدا کند.
ساخت آسیاب بادی باعث شده بود که کشت روی زمین ها خوب انجام نشود. انتظار می رفت که مزرعه حیوانات با کمبود آذوقه مواجه شود. همچنین یک سری وسایل مانند آهن برای نعل اسب ها، بیسکوییت سگ ها و … را نمی شد در مزرعه تولید کرد. ناپلئون تصمیم گرفت که با یک میانجی و وکیل با دنیای بیرون ارتباط بگیرد و کمی علوفه و تخم مرغ برای به دست آوردن پول مایحتاجشان بفروشد. این تصمیم با مخالفت بعضی از حیوانات مواجه شد ولی خوک ها به آن ها گفتند که قانون عدم خرید و فروش با انسان ها هیچ جا نوشته نشده پس وجود ندارد.
خوک ها اعلام کردند که از آن به بعد به جای طویله در خانه آقای جونز خواهند ماند. همچنین شایعه شده بود که آن ها روی تخت خواب می خوابند. از نظر حیوانات این خلاف اصول حیوان گرایی بود ولی چون آن ها نمی توانستند اصول حیوان گرایی را خوب بخوانند نتوانستند حرفشان را ثابت کنند. چندی بعد خوک ها اعلام کردند که نسبت به حیوانات دیگر یک ساعت دیرتر بیدار خواهد شد. حیوانات قلعه دیگر اعتراضی نکردند.
روزی حیوانات بیدار شدند و دیدند که آسیاب بادی خراب شده است. ناپلئون به آن ها گفت که مقصر این خرابکاری اسنوبال است و حکم اعدام او را صادر کرد و برای دستگیری او جایزه گذاشت.
ناپلئون به مرغ ها گفت که باید تمام تمام تخم هایشان را بفروشند و این موجب شورشی شد که به شکسته شدن تمام تخم مرغ ها منتهی شد. تا مدت ها ناپلئون مقصر هر اتفاق بدی که در قلعه حیوانات می افتاد را، اسنوبال معرفی می کرد. همه باور کرده بودند که اسنوبال در تاریکی برای خرابکاری به قلعه حیوانات می آید. همچنین ناپلئون و خوک ها و سگ های همراهش به حیوانات مزرعه گفتند که مدارکی پیدا کردند که نشان می دهد اسنوبال از همان ابتدا خائن و جاسوس جونز بوده است و از آنجا که حیوانات دیگر نمی توانستند مدرک را بخوانند چاره ای جز باور آن نداشتند این درحالی بود که آن ها به ایثار اسنوبال در جنگ گاوداری را به خوبی به یاد داشتند.
ناپلئون بعضی از حیوانات را وادار به اعتراف به جاسوسی و همکاری با اسنوبال کرد و آن ها را جلوی چشم همگان اعدام کرد. پذیرش این کشتار بزرگ توسط یکی از حیوانات که بعد از رفتن جونز برای اولین بار رخ داده بود، برای حیوانات سخت بود. پس از این کشتار، یکی از خوک های زیر دست ناپلئون اعلام کرد که خواندن سرود حیوانات انگلیس ممنوع است چرا که این سرود برای انقلاب و شورش بوده است و انقلاب با کشته شدن خائنان به پایان رسیده است.
ناپلئون می خواست که الوار هایی که از زمان جونز مانده را به یکی از همسایه هایش بفروشد. گاه در قلعه حیوانات علیه فردریک و مزرعه اش تبلیغ می کرد و گاه علیه بیل کینگتون . در نهایت الوار ها را به فردریک فروخت اما در نهایت متوجه شد پولی که از فردریک گرفته است، قلابیست.
سپس جنگی بین فردریک و افراد مسلحش و مزرعه ی حیوانات رخ داد. بسیاری از حیوانات زخمی و کشته شدند و آسیاب بادی که به تازگی کامل شده بود، توسط افراد فردریک نابود شد. در نهایت حیوانات عصبانی از نابود شدن زحماتشان باری دیگر به فردریک و افرادش حمله کرده و آن ها را وادار به فرار کردند.
ناپلئون نام جنگ را جنگ آسیاب بادی گذاشت و چند روز برای پیروزی بدست آمده شان شادی کردند.
روزی خوک ها در خانه ی جونز شراب پیدا کردند و حیوانات متوجه کارهای عجیب خوک ها در شب هنگام شدند. فردا یکی از خوک ها را در کنار نوشته اصول حیوان گرایی بی هوش پیدا کردند. بنجامین متوجه شد که کلماتی از اصول حیوان گرایی عوض شده و قانون منع نوشیدن مشروبات الکلی بدین صورت تغییر پیدا کرده است:«هیچ حیوانی نباید به حد افراط مشروب بنوشد.»
باکسر، از اسب هایی که بیشترین تلاش را برای آسیاب بادی و بیشترین ایثار را در جنگ ها کرده بود سخت مریض شد. ناپلئون گفت که سعی می کند او را به دام پزشکی بفرستد. ارابه ای بدنبال باکسر آمد که روی آن نوشته شده بود ” سلاخی اسب”. تنها کسی که توانست آن را بخواند بنجامن بود که تا آن موقع در کارها دخالت نمی کرد ولی بخاطر ارادتی که به باکسر داشت نوشته روی ارابه را برای حیوانات خواند. حیوانات سعی کردند جلوی ارابه را بگیرند اما نتوانستند. روز بعد یکی از خوک ها به حیوانات مزرعه گفت که باکسر در دام پزشکی جان سپرده و از آن جایی که صاحب قبلی ارابه ی دامپزشکی سلاخ بوده است، آن نوشته روی ارابه بوده. پس از آن حیوانات متوجه شدند که خوک ها پولی از جایی نامعلوم بدست آورده و با آن نوشیدنی الکلی خریده و جشن بپا کرده اند.
پس از مدتی خوک ها شروع به دو پا راه رفتن کردند. به طرفداران خود شعار ” چهار پا خوب، دوپا خوب تر” را آموزش داده بودند. بعد تر حیوانات از شلاق دست گرفتن و لباس پوشیدن و پیپ کشیدن خوک ها تعجب نکردند.
ناپلئون با آدم های مزارع همسایه دوست شده بود. آن ها در شگفت بودند که چگونه ناپلئون توانسته است با آذوقه کمتر کار بیشتری از حیوانات مزرعه اش بکشد. ناپلئون به مدیریت خود افتخار می کرد و نام قلعه حیوانات را دوباره به مزرعه مانر تغییر داد.
0 تا 100 خلاصه کتاب جای خالی سلوچ به همراه نقد و معنی شخصیت های کتاب
جملات زیبا از کتاب
- برخی از حیوانات بخاطر آوردند یا تصور کردند که بخاطر می آورند فرمان ششم می گوید: « هیچ حیوانی، حیوان دیگر را نمی کشد.» و اگر چه هیچ کس جرات نداشت این موضوع را در حضور خوک ها یا سگ ها به زبان بیاورد، ولی احساس می شد کشتارهایی که انجام گرفته بود با این فرمان همخوانی نداشت. کلوور از بنجامین خواست فرمان ششم را برایش قرائت کند. ولی موقعی که بنجامن طبق روال همیشه گفت از مداخله در این امور پرهیز می کند، سراغ موریل رفت. او فرمان را برایش خواند:« هیچ حیوانی، بی دلیل، حیوان دیگر را نمی کشد.»
- همه ی حیوانات با هم برابرند، اما بعضی از حیوانات بیشتر از بقیه برابرند.
- حیوانات از پشت پنجره، به چهره خوک ها و آدم ها زل زده بودند و آن ها را وارسی می کردند. ولی دیگر قادر نبودند آن ها را از هم تشخیص بدهند.آن ها کاملا شبیه یکدیگر شده بودند!